از باغ می برند چراغانی ات کنند تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف به این رهاشدن از چاه دل مبند این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مبر به شب جشن می روی شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم ورجیم نیست از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه ای ست که قربانی ات کنند
************************************************************************
به نسیمی همه ی راه به هم می ریزد کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد
سنگ در برکه می اندازم ومی پندارم با همین سنگ زدن ماه به هم می ریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است گاه می ماند وناگاه به هم می ریزد
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد
نظرات شما عزیزان:
عاطفه 
ساعت23:20---23 خرداد 1391
سلام مامان.وبلاگت رودیدم خیلی باحال بود.نخ سوزن این شعرت
پاسخ:خوشحالم که خوشتون اومد.شبت به خیر عزیزم.