خسته ام،این که می گویم خسته ام نه این که خوابم بیاید،نه...آن قدر خواب بوده ام که دیگر حتی از خواب بودن هم خسته شده ام وسخت است که از تنها راه رفع خستگی ات هم خسته شوی....خسته شوی ازخودت ،دنیایت ،از دیدگاهت ،کارهایت ،....خسته شوی از خستگی های بی پایانت.......................
خسته که باشی ،یعنی نیستی،یعنی بود ونبودت بی تفاوت است...............هیچ که باشی می رسی به عمق ادراک نبودن ،می رسی به انتهای پوچی،به آخرآخر این دنیای کذایی.می رسی به آخر خودت ،به انتهای نبودن ،به ژرفای کلمه ی تهی .
وآن وقت است که می فهمی خستگی خیلی معنا دارد جز خسته بودن ،....این جا فقط یک چیز است که نمی فهمی ...نمی فهمی که چرا این ها را همیشه این قدر دیر می فهمی؟ مهنیا اسداللهی کلاس اول مدرسه ی نمونه دولتی شکیبا
نظرات شما عزیزان:
پریدخت 
ساعت23:34---27 مرداد 1394
میشناسم این دانش آموزتون رو. خیلی دوست دارم هم نوشته هاش و هم خودش رو.
نوشته هاش فوق العادست.
امسال کنکوری بودن،نه؟
شما معلم عزیز از کنکورشون خبر ندارید؟