شعری زیبا از استاد: مرتضی کیوان هاشمی
اعتباری به خروسِ سحری، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است
و در آغوش سحر رفته به خواب
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین
كه تو از لِخ لِخِ دمپایی و تك سرفه ی او برخیزی
رفتگر مُرده و این كوچه دگر
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است
ماكیان ها همه مستِ خوابند
خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند
كه در این شهر، دگر مستی نیست
كه تو وقتِ سحر، آنگاه كه از میكده برمی گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر
و در این شهر سحرخیزی نیست
نظرات شما عزیزان:
هادی 
ساعت1:46---6 آذر 1392